به یاد دارم، شبی از شبهای پاییز
در حضور آهنگ کوچ کلاغ ها
تو دستم را گرفتی....برایم از عشق خواندی!
تو گفتی در این شب بارانی،
در حضور رهگذر های خیابان
تو را می پرستم من،ندارم از خدا ترسی.
من از شادی درخشیدم
در خیالم تا قله کوه دویدم...
حس شیرین عشق مرا در بر گرفت
خنده بر لبهای من باز جان گرفت!
تو گفتی گر می توانی با من عهد ببند
با کسی جز من نباشی هم نفس
به رویت لبخندی زدم
از دل و دینم برایت حرف زدم
اکنون روز ها گذشته از آن شب پاییز
بی تو ماندم و تو بی من چه تنهایی!
تو فرسنگها دوری از من
زیر خاکها ،
در آسمان،
من اینجا بر زمینم،
غریب و سرد و خاموش
تو نیستی ...
تو رفتی بی آنکه بر عهدت بمانی!
"سارا زیبایی"